جشن دندونی
همون روز صبح که اولین دندونتو دیدم یه چیزی تو ذهنم جرقه زد!یکی دیگه از آرزوها و رویاهام به واقعیت تبدیل شده بود!پس باید جشن می گرفتیم تا برای همیشه تو ذهنمون می موند.. همه عکسا و ایده هایی که تو این چند سال در مورد جشن دندونی جمع کرده بودم و مرور کردم تا ببینم چه کارایی می تونم انجام بدم تا بهترین شکل برگزارش کنم.. تصمیم داشتم 21 بهمن جشن بگیرم که دقیقا همون روز باباجون از پیشمون رفت و ماهم رفتیم شیراز و جشن کنسل شد.. نزدیکای عید که خونه تکونی رو شروع کردم تو فکر هفت سینت بودم که چه نقشه ها براش داشتم اما بخاطر باباجون نمیخواستم درستش کنم که مامان و خاله زهرا گفتند که حتما امادش کن و بیارش شیراز،دوباره رفتم تو فکر جشنت! با باباییت تص...
نویسنده :
مامان گردو
1:08